عشقهاي خميازهآور
هر چيز قاعدهاي دارد، جز عشق
و عشق انگار تا ابد
بيقاعده است.
رضا براهني
اکبر اکسير شاعر طنزپرداز دو سال پيش – به گمانم – در مصاحبهاي گفته بود که مشکل شعر امروز، ضمير دوم شخص مونث است. يعني اکسير منتقد شعرهاي عاشقانهاي است که مخاطب احتمالياش يک زن است. اصلاً اعتقادي به لزوم تجسس دربارهي مخاطب شعر ندارم که حالا بخواهم وارد بازي نخنما شده و بيسرانجام عشق مجازي و عشق حقيقي شوم. اما با کمي دقت در سخنان اکبر اکسير ميتوان اشکالي اساسي در نگاه او به رابطهي شعر و عشق و به طور کلي دربارهي عشق پيدا کرد.
احتمالا آن چيزي که اين شاعر را رنجانده، پرداختن به ضمير دوم شخص مونث نيست بلکه نگاه يک سويه او نسبت به مفهوم عشق و رابطهي شعر با مخاطب است. اگر شاعر خود تعريفي قطعي از عشق در ذهن داشته باشد و با همان پيشزمينه با

شعري عاشقانه مواجهه داشته باشد، قطعاً به بنبست ميرسد و اگر بخواهد رک باشد ميگويد شعري که خوانده مهمل است، مزخرف است. اگر هم با شعر و عشق تعارف داشته باشد در قالب يک نظر سستبنياد در برابرش موضع ميگيرد و کلاً صورت مساله را پاک ميکند.اما اين همهي ماجرا نيست و بيانصافي است که بگوييم همه چيز به نگاه اکسير برميگردد. شق دوم قضيه شعرهايي هستند که شاعر در آنها از روي يک ساختار روايي عاشقانه، رونويسي کرده است. بديهي است که شاعر اين نوع شعرها همان نگاه يکجانبه را به عشق دارد. کتابي که امروز دربارهاش مينويسم در شق دوم مسالهاي که مطرح کردم قابل بررسي است. «هي! تو يک هجا بودي، من بيدارت کردم» مجموعهي 128 شعر از منيره پرورش است. از پرورش پيش از اين چهار مجموعه شعر منتشر شده بود. شعرهاي کتاب اخير پرورش به مراتب پختهتر از آثار قبلياش است. اما مشکل شعرهاي او قالب تکراري نگاه او به جهان است. عشقي که در مجموعه شعر «هي! تو يک هجا ...» ميبينيم بيش از حد کليشهاي است. اگرچه رابطهي عاشق و معشوق از چند حالت محدود از جمله تمنا و امتناع خارج نيست، اما همين عشق در طول ساليان متمادي دستمايهي آثار هنري بزرگي شده که به گونهاي متفاوت به آن نگريستهاند.
در اکثريت قريب به اتفاق ۱۲۸ شعر مجموعه شعر آخر منيره پرورش، هيچ روايتي از عشق مخاطب را غافلگير نميکند، همه چيز همانطوري است که قبلا بوده است.
«توي دستهات جا ميشدم با هر دو دست/ با دلخوشيهاي کوچکم/ وقتي ترس در اتاقي ديگر/ دشتهاي سمت تو را به طوفان ميکشيد/ آفتابگردان شعر من/ بيحساب ميچرخد/ سکوت پشت در را به هم زدهام...» (شعر ۶۸ – صفحهي ۷۶)
«بعضي از راهها ميروند که برگردند/ بعضي از راهها ميروند که ميروند/ از دوراهي جهان برگرد/ تمام آبهاي زمين را/ ريختهام/ پشت پايت.» شعر ۱۰۸ – صفحهي ۱۲۱»
در شعر آخري که نقل شد (بعضي از راهها...)
شاعر حتا براي روايت خودش هم خط و ربط تعيين ميکند. شاعر ميتواند از سرمشقها استفاده کند، اما به قصد خلق شعري با قاعدهاي جديد، نه اينکه صرفا در همان قالب، کلمات لازم ريخته شود و در نهايت يک شعر با ساختاري آبرومندانه اما فاقد خلاقيت نوشته شود.
من منيره پرورش را از پيش از انتشار اولين مجموعه شعرش ميشناسم و از همان موقع شعرهايش را دنبال کردهام. پرورش انسان فوقالعاده خوبي است، استعداد شعري هم دارد، اما در شعر به شدت محافظهکار است. اينکه شعرهاي پرورش هيچ قاعدهاي را بر هم نميزند، نميتواند حسن تلقي شود.
شاعر مجموعهي «هي! تو يک هجا بودي، من بيدارت کردم» چون در ساختار شعرش خطر نميکند تلاش ميکند اين کمبود بنيادين شعرهايش را با پرملاط کردن چند تمهيد کهنه، نجات دهد. وقتي در همين کتاب ميبينيم که منيره پرورش ميتواند بدون چنگزدن به شگردهاي کليشهاي مثل ترکيبات اضافي شعر خوب بنويسد، حق داريم تعجب کنيم که چرا او باري به هر جهت شعرهايي ضعيف را کنج آنها نشانده است.
«قطعات قلبم يدکي است/ تمايلاتم آريايي/ چيزي از روياهام يادت نماند/ کلمات در انتزاع باد رسيدهاند/ روزمرگي تکيه ميدهد به در/ ساده کشيده ميشود به متن/ در مرکز رنگهات يخ کردهام/ چيزي از روياهام يادت نماند.»
(شعر ۵۸ – صفحهي ۶۵)
شبهاي چکيده در من لال/ به لبم آويختهام/ دلم خوش است به جهنم و آتشي که بريزي/ به گلوم و ذوب کني ذکرم را / جز او نخواسته نميخواهم/ هرجا جهنمات را برپا کردي بگو/ من اولم.
(شعر ۳۸ – صفحهي ۴۳)
واقعا اين دو شعررا ميتوان با هم مقايسه کرد؟ شاعري که ميتواند شعري خوب و واجد حداقل ساختارآفريني بنويسد، چرا بايد به «قطعات قلبم يدکي است» روي بياورد؟
«شهر بيروح من»، «موج عشقت»، «خانه بيپنجره» و... تعداد قابل توجهي از شعرهاي منيره پرورش در نتيجهي به کار بردن چنين ترکيباتي از دست رفته است. استفاده از شگردها ميتواند فضاي فريبندهاي را ايجاد کند که شاعر را فريب دهد. ترکيبات اضافي اين عارضه را براي پرورش داشته که به ارائه رابطهاي فانتزي از آدم و حوا اکتفا کند:
حواي پستو/ بپز بروب بشوي/ آرزوهاي مزخرف بباف/ آدم رفته است/ گلاب بياورد.
(شعر۶ – صفحهي ۱۰)
منيره پرورش را ميشناسم. آدم خيلي خوبي است. شاعر مستعدي هم هست؛ ميدانم قبلا اينها را گفتهام، اما فکر کردم بهتر است يکبار ديگر او را مرور کنم و اضافه کنم منيره پرورش تنبل است، شاعر تنبلي است، خطر نميکند.
* اين نقد در ستون
«در اغما» روزنامه فرهيختگان منتشر شده است.