۱- ناگهان رعدوبرق ميزند و بعد بارش شديد باران، اين مراسمِ افتتاحيه يا همان فرش قرمزِ روزهاي پرخاطرهاي است که قرار است رنگ زرد به خود بگيرد. کفش و کلاه کردهاي بروي مدرسه، دانشگاه يا دنبال يک لقمه نان حلال که بدون بليت دعوت ميشوي به نمايشي که واريتهاي است از رنج و لذت. رگبار پاييزي کجا و رگبار بهاري کجا؟ در بهار که ابر و مه و خورشيد و فلک دست به دست هم ميدهند که خوابِ خوش بودن را به تو حقنه کند، نميتواني بودنات را باور کني؛ پاييز که ميرسد در ازدحام تکليفهاي مدرسه و دانشگاه و زندگي، در بغض عشقهاي فروخورده و مسافرکشي عصرانه روزهاي کارمندي، در روزهايي که همه چيز زندگي پسوند «کوفتي» به خود گرفته و فراموش شدهاي در فرياد محصلهاي رها شده از زندان مدرسه و جوانهاي بيآيندهي راستهي دانشگاه و پدران و مادران ترافيکهاي فحش و بدوبيراه به ملت و مملکت، رگبار باران و ريزش برگهاي سست مقابل باد، به تو ميگويد که روبه زوالي و روبه زوال بودن يعني اينکه دست کم «هستي» گيرم که مقصدت نبودن است، اين خودش کم لدتي نيست، نه؟
۲- فصلِ غروبِ غمگين روزهاي مدرسه، فصل کاغذهاي کلاسور و راه دانشگاه، فصلِ عاشقيهاي ممنوع در کوچههاي خلوت، فصلِ بادهاي سرد روزهاي باراني، فصل جمع شدن در لباسهاي زمستاني... اخوان ثالث، شاعر زمستان حق داشت پاييز را بدونِ حضور ديگران در پاي صندوقهاي راي، به سلطنت برساند و «پادشاه فصلها» بخواند. «باغ بيبرگي که ميگويد زيبا نيست»؟
۳- تابستان امسال را چگونه گذرانديد؟ من هرگز انشايي با اين موضوع ننوشتم، اما با خاطرات پاييز کتابها نوشتهام در ذهنم که شخصيتهايش هرگز قهرمان نبودهاند، اما بودهاند، هستند هميشه خواهند بود. خاطرهبازيهاي اين روزهاي نسل من ميگويد که ما پاييزها را زيستهايم تا براي اين روزهايمان خاطره بسازيم، دربارهي نسلهاي قبل از ما به يقين نميدانم، اما به قول اهل منطق ميتوان اين حدس گناهآلود را هم قابل بررسي دانست که اوصاف پاستوريزهشان از چهار فصل سال و آقايي بهار افسانههايي باشد در حد تيم ملي، نه؟
۴- سپانلو، شاعر رندي است. شاعر تهراناش خواندهاند. يکبار به من گفت که در بهار و تابستان شعر نمينويسد، گفته بود که فصل نوشتن شعر، پاييز است. يکبار گفته بودم، ميتوانستم بعدها پيله کنم و دوبار و سه بار و چهاربار بپرسم واقعاً بهار و تابستان شعر نمينويسد؟ مگر ديوانهام؟ لذتاش به همان يکبار است. اگر راست گفته باشد که به احتمال قريب به يقين (به ضرس قاطع و چند ترکيب سراپا عربي ديگر به نشانه همان نودونُه و نُه دهم درصد کترهايمان) راست گفته، هزارويکمين گواه در کنار هزار شاهد شعرهايش است که نشان ميدهد او ذاتاً جز شاعر نميتوانستد بوده باشد. اگر اغراق کرده و مثلاً نوشتن دوسه شعر در ماه را در مقابل شور شعر نوشتن پاييزي هيچ گرفته، او شاعرش، کارش اغراق کردن است و اگر هم به احتمال بعيد (همان يک درصد خودمان) دروغ گفته باشد، چه دروغِ زيبايي! وقتي شاعري ميزند به سيم آخر و در شعرش در تهران فرو رفته در دود و روزمرگي و پلشتي «قايق سواري» ميکند، نميتواند عاشق پاييز نباشد، نه؟
* اين يادداشت در اولين شماره روزنامه
قانون منتشر شده است.